از زندگیت لذت ببر Enjoy Your Life

مطالب سرگرم کننده و مطالب آموزشی
داستان طنز زنم افتاده توی آب

هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.
وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟
هیزم شکن گفت: تبرم توی رودخونه افتاده.
فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید:"آیا این تبر توست؟"
هیزم شکن جواب داد: "نه"
فرشته دوباره...

ادامه مطلب
+نوشته شده در جمعه 21 دی 1397برچسب:داستان,طنز,مرد,هیزم,شکن,و,زنش,که,در,اب,افتاده,ساعت19:51توسط Mr.Ali |
داستان زن باهوش و زرنگ

یه روز یه زن و مرد ماشینشون تصادف ناجوری میکنه و هر دو ماشین به شدت داغون میشه، ولی هر دو نفر سالم میمونن.
وقتی که از ماشینشون پیاده میشن و صحنه تصادف رو میبینن، مرد میگه:
- ببین چیکار کردی خانم! ماشینم داغون شده!
- آه چه جالب، شما یه مرد هستید!
مرد با تعجب میگه:
- بله، چطور مگه؟
- چقدر عجیب! همه چیز داغون شده ولی ما دو نفر کاملاً سالم هستیم

ادامه مطلب
+نوشته شده در جمعه 21 دی 1397برچسب:داستان,زن,و,مرد,در,خیابان,تصادف,ساعت19:5توسط Mr.Ali |
داستان طنز کلاغ و خرس در هواپیما

یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن. کلاغه سفارش چایی میده. چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار!

مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه: دلم خواست، پررو بازیه دیگه پررو بازی!
چند دقیقه میگذره... باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده، باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار.
مهموندار میگه: چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه: دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی!...

ادامه مطلب
+نوشته شده در جمعه 21 دی 1397برچسب:داستان,کلاغ,و,خرس,در,هواپیما,ساعت18:59توسط Mr.Ali |
داستان مرد فقیر در سیرک

وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم.
جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند. به نظر می رسید پول زیادی
نداشتند.

شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند، لباس های کهنه ولی در عین حال تمیـز
پوشیده بودنـد. بچه ها همگی با ادب بودند. دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست
همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار
بود ببینند، صحبت می کردند. مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او...

ادامه مطلب
+نوشته شده در پنج شنبه 20 دی 1397برچسب:داستان,مرد,فقیر,در,سیرک,همراه,با,خانواده,در,پارک,ساعت16:40توسط Mr.Ali |
داستان مرد و پسرکوچولوی فقیر

حتماااااااااااااا بخونید یکی از بهترین داستان های واقعیست ..

روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.

مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. دررستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.

فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه

نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:

- عمو... میشه کمی پول به من بدی؟

- فقط اونقدری که بتونم نون بخرم

- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.

ادامه مطلب
+نوشته شده در پنج شنبه 20 دی 1397برچسب:داستان,مرد,و,پسر,فقیر,در,رستوران,دنیای,مجازی,ساعت16:30توسط Mr.Ali |
داستان ماجرای مرد هیز در کعبه

زنی در کعبه طواف می کرد و مردی هم پشت سر آن زن می رفت. (لحظه ای) آن زن بازوی خود را خارج کرد و آن مرد دستش را دراز نمود و بر روی بازوی آن زن گذاشت. خداوند دست آن مرد را به بازوی زن چسباند. مردم ازدحام نمودند، بطوری که راه عبور بسته شد. کسی را پیش امیر مکه فرستادند و امیر مکه، فقهاء و علماء را حاضر نمود و آنها فتوا دادند که باید دست مرد را ببرند، چونکه آن مرد مرتکب جنایت شده است...

ادامه مطلب
+نوشته شده در پنج شنبه 20 دی 1397برچسب:داستان,مرد,و,زن,در,کعبه,ساعت16:24توسط Mr.Ali |
داستان مگس در خانه

دیروز پس از یک هفته که مگسی در خانه ام میگشت، جنازه اش را روی میز کارم پیدا کردم.

یک هفته بود که با هم زندگی میکردیم. شبها که دیر میخوابیدم، تا آخرین دقیقه ها دور سرم میچرخید. صبح ها اگر دیر از خواب بیدار می شدم، خبری از او هم نبود. شاید او هم مانند من، سر بر کتابی گذاشته و خوابیده بود.

در گشت و گذار اینترنتی، متوجه شدم که عمر بسیاری از مگس های خانگی در دمای معمولی حدود ۷ تا ۲۱ روز است.

با خودم... شمردم. حدود ۷ روز بود که این مگس را میدیدم. این مگس قسمت اصلی یا شاید تمام عمرش را در خانه ی من زندگی کرده بود. احساسم نسبت به او..

ادامه مطلب
+نوشته شده در پنج شنبه 20 دی 1397برچسب:داستان,دنیای,مگس,در,خانه,من,ساعت16:12توسط Mr.Ali |