یه روز یه زن و مرد ماشینشون تصادف ناجوری میکنه و هر دو ماشین به شدت داغون میشه، ولی هر دو نفر سالم میمونن.
وقتی که از ماشینشون پیاده میشن و صحنه تصادف رو میبینن، مرد میگه:
- ببین چیکار کردی خانم! ماشینم داغون شده!
- آه چه جالب، شما یه مرد هستید!
مرد با تعجب میگه:
- بله، چطور مگه؟
- چقدر عجیب! همه چیز داغون شده ولی ما دو نفر کاملاً سالم هستیم
زن نصف شب از خواب بیدار میشود و میبیند که شوهرش در رختخواب نیست،
ریدوشامبرش را میپوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین میرود،و شوهرش در
آشپزخانه نشست بود در حالی که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی که
به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود...زن او را دید که اشکهایش
را پاک میکرد و قهوهاش را مینوشید... زن در حالی که داخل آشپزخانه میشد
قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد . پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد . مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست یا به تازگی به شما ارث رسیده است . زن در پاسخ گفت خیر ، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است ، پس انداز کرده ام . پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده است ، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید !
مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد ۲۰ هزار دلار...
خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند.
خانم والترز اخیرا نیز سفری به..
خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.
قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.
خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!
خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد.
آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم...
زنی در کعبه طواف می کرد و مردی هم پشت سر آن زن می رفت. (لحظه ای) آن زن بازوی خود را خارج کرد و آن مرد دستش را دراز نمود و بر روی بازوی آن زن گذاشت. خداوند دست آن مرد را به بازوی زن چسباند. مردم ازدحام نمودند، بطوری که راه عبور بسته شد. کسی را پیش امیر مکه فرستادند و امیر مکه، فقهاء و علماء را حاضر نمود و آنها فتوا دادند که باید دست مرد را ببرند، چونکه آن مرد مرتکب جنایت شده است...