داستان دو برادر شیطون
دو تا برادره آخره شر بودن و پدر محل رو درآورده بودن
دیگه هروقت هرجا یک خراب کاریی میشده، ملت میدونستن زیر سر این دوتاست.
خلاصه آخر بابا ننشون شاکی میشن، میرن پیش کشیشِ محل، میگن:
تورو خدا یکم این بچههای مارو نصیحت کنید، پدر مارو درآوردن.
کشیشه میگه: باشه، ولی من زورم به جفتِ اینا نمیده، باید یکی یکی بیاریدشون.
درباره من
زندگی زیباست، پس از آن لذت ببرید
منوی اصلی
نویسندگان
آرشيو نوشته ها
آرشيو موضوعی
پیامک
حکایت
کاریکلماتور
اس ام اس عاشقانه
اس ام اس انگلیسی
داستان
داستان کوتاه
داستان طنز
زندگینامه
زندگینامه کوروش بزرگ
موسیقی
آهنگ فارسی
نقاط گردشگری
مناطق گردشگری ایران
بیماری و درمان
داروی مسهل، یبوست، سفتی مدفوع و..
داروهای ملین و لینت مزاج
قالب وبلاگ
قالب سه ستونه
قالب دو ستونه
آشپزی - غذاهای اصلی
اسپاگتی
حکایت
کاریکلماتور
اس ام اس عاشقانه
اس ام اس انگلیسی
داستان
داستان کوتاه
داستان طنز
زندگینامه
زندگینامه کوروش بزرگ
موسیقی
آهنگ فارسی
نقاط گردشگری
مناطق گردشگری ایران
بیماری و درمان
داروی مسهل، یبوست، سفتی مدفوع و..
داروهای ملین و لینت مزاج
قالب وبلاگ
قالب سه ستونه
قالب دو ستونه
آشپزی - غذاهای اصلی
اسپاگتی
پيوندها
