از زندگیت لذت ببر Enjoy Your Life

مطالب سرگرم کننده و مطالب آموزشی
داستان دو برادر شیطون

دو تا برادره آخره شر بودن و پدر محل رو درآورده بودن
دیگه هروقت هرجا یک خراب کاریی میشده، ملت میدونستن زیر سر این دوتاست.
خلاصه آخر بابا ننشون شاکی میشن، میرن پیش کشیشِ محل، میگن:
تورو خدا یکم این بچههای مارو نصیحت کنید، پدر مارو درآوردن.
کشیشه میگه: باشه، ولی من زورم به جفتِ اینا نمیده، باید یکی یکی بیاریدشون.

ادامه مطلب
+نوشته شده در جمعه 21 دی 1397برچسب:داستان,طنز,دو,برادر,سیطون,و,اخر,شر,ساعت19:19توسط Mr.Ali |
داستان چهار برادر

چهار برادر خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و آدم های موفقی شدند. چند سال بعد، بعد از میهمانی شامی که با هم داشتند در مورد هدایایی برای مادر پیرشان که دور از آنها در شهر دیگری زندگی می کرد، صحبت میکردند.

اولی گفت : من خانه بزرگی برای مادرم ساختم.

دومی گفت : من یک سالن سینمای یکصد هزار دلاری در خانه ساختم.

سومی گفت : من ماشین مرسدس با راننده تهیه کردم که مادرم به سفر بره.

چهارمی گفت : همه تون میدونید که مادر چه قدر خواندن کتاب مقدس را دوست داشت و می دونین که دیگر هیچ وقت نمی تونه بخونه، چون چشمهاش خوب نمیبینه. من راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست.. 

ادامه مطلب
+نوشته شده در جمعه 21 دی 1397برچسب:داستان,4,فززند,چهار,برادر,و,مادر,پیر,ساعت17:49توسط Mr.Ali |