از زندگیت لذت ببر Enjoy Your Life

مطالب سرگرم کننده و مطالب آموزشی
داستان چهار برادر

چهار برادر خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و آدم های موفقی شدند. چند سال بعد، بعد از میهمانی شامی که با هم داشتند در مورد هدایایی برای مادر پیرشان که دور از آنها در شهر دیگری زندگی می کرد، صحبت میکردند.

اولی گفت : من خانه بزرگی برای مادرم ساختم.

دومی گفت : من یک سالن سینمای یکصد هزار دلاری در خانه ساختم.

سومی گفت : من ماشین مرسدس با راننده تهیه کردم که مادرم به سفر بره.

چهارمی گفت : همه تون میدونید که مادر چه قدر خواندن کتاب مقدس را دوست داشت و می دونین که دیگر هیچ وقت نمی تونه بخونه، چون چشمهاش خوب نمیبینه. من راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست.. 

ادامه مطلب
+نوشته شده در جمعه 21 دی 1397برچسب:داستان,4,فززند,چهار,برادر,و,مادر,پیر,ساعت17:49توسط Mr.Ali |
داستان مادر و دو فرزند

دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند . هر دو متقی و پرهیزکار بودند و عالم وعارف . با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد .
برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد وآن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد .
چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام وخاص شد و از اقصی نقاط دنیا ،عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری...

ادامه مطلب
+نوشته شده در پنج شنبه 20 دی 1397برچسب:داستان,مادر,بیمار,و,دو,فرزند,ساعت16:1توسط Mr.Ali |
بسکوئیت های سوخته مادرم
زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گه گاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویت ها شده است!
در آن وقت، همه کاری که پدرم انجام داد این بود که دوست داشت 
ادامه مطلب
+نوشته شده در پنج شنبه 1 آذر 1397برچسب:داستان,داستان کوتاه,داستان درباره مادر,مادر,مهربان,گرسنگی,بسکوییت,,ساعت20:38توسط Mr.Ali |